ميلاد حضرت عشق مبارك

هيچوقت يادم نميره تقريبا هشت سال پيش روزايى كه به معنايى واقعى

توى برزخ بلاتكليفى زندگى ميكردم شايد بدترين حالت ممكن اينه كه

نتونى دردتو به بقيه حالى كنى،

و بدتر از اون اينكه حتى نزديكترين آدماى زندگيت نتونن دركت كنن

و تو تنها توى اون برزخ دستوپا بزنى...

درست مثل آدم لالى كه سعى داره حقيقتى رو به بقيه بگه 

امانه زبون گفتن داره و نه كسى زبان اشاره ميفهمه...

اون روزا همه ى آرزوهام غيرممكن بود،

هيچ انگيزه اى براى زنده بودن وجود نداشت 

"اما ته دلم همه ى اميدم به خدا بود"

 

هرشب باخدا حرف ميزدم، ميدونستم بالاخره جوابمو ميده

اما نميدونستم چه جورى...

تا اينكه چند شب پشت سرهم يه خواب عجيب ديدم ...

خواب ميديدم توى مسير حرم امام رضام و وقتى نزديك حرم ميشم

درهاى حرم يكى يكى روم باز ميشه...

اين خواب چندشب پشت سرهم تكرار شد مثل يه نشونه بود

انگار آقام داشت صدام ميزد ..

انگار ميگفت ميدونم هيچكسو ندارى ميدونم به ته خط رسيدى

بيا من پناهت ميدم...

و اينجورى شد كه رفتم و پناهنده ى امام رضا(ع) شدم 

 

بعد قدم به قدم مسيرو نشونم داد ....

تااينكه تمام آرزوهاى محالم به حقيقت پيوست...

با اينكه خيلى سخت بود بااينكه يه جاهايى حتى تا مرز مرگ رفتم ..

اما بااين اميد زنده موندم تا بشه دوباره برم زيارت آقام...

دوباره تو هواى حرمش نفس بكشم...

و زنده بشم...

شايد وقتش رسيده كه به اين آرزومم برسم!

إن شاء اللّه...


/// شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۸ /// 22:50 /// نویسنده: اُمید
Menu
About


سلام من اميدم و اینجا جولانگاه دغدغه ها، خاطره ها، شعرها وخلاصه همه ی نگفته های منه، ازسال های دور تا سال های دورتر..!
اینجا از ماجراهای زندگیم قصه هایی رو حکایت میکنم که شاید خوندنش خالی از لطف نباشه!
Categories
Other