"با خودت صادق باش! "

در گذرگاه زمان
خیمه شب بازی دهر
با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد
عشق ها می میرند
رنگ ها رنگ دگر می گیرند

و فقط خاطره هاست...
که چه شیرین و چه تلخ
دست ناخورده به جا می مانند!


"مهدی اخوان ثالث"

 

یکی از رفیقام یه زمانی عاشق و دلباخته ی یه دختری شده بود، جوری که مدام

براش شعر می نوشت و بهش فکر میکرد..

خلاصه هر کاری میکرد تا دل اون دخترو بدست بیاره.. 

اما اون دختر هیچ توجهی نمی کرد آخرشم رفت با یکی دیگه ازدواج کرد...

 

باخودم گفتم حالا این رفیقم بعد رفتن اون دختر چه بلایی سرش میاد؟!

حتما دیگه نمی تونه مثل قبل زندگی کنه...

غافل ازاینکه این رفیق ما خیلی پوست کلفت تر ازاین حرفا بود

اصلا انگار نه انگار که اتفاقی افتاده!

 

یه روز بهش گفتم تو که خیلی اونو دوست داشتی پس چطور بی خیالش شدی؟!

بهم نگاه کرد و گفت ببین امید من با خودم صادقم به خودم دروغ نمیگم

خیال پردازی نمیکنم اگه کسی دوسم داشته باشه و برام بمونه

 براش جونمم میدم  ولی اگه به هر دلیلی رفت دیگه رفته...

 دیگه برام اهمیتی نداره و من به زندگیم ادامه میدم.

 

یه لحظه به خودم اومدم و احساس کردم ده ساله با خودم صادق نیستم!

ده ساله به خودم میگم اونم به من فکر میکنه

اونم دوسم داره، اون یه روز برمیگرده...

"زهی خیال باطل"

کاش این رفیقمو زودتر دیده بودم

کاش ده سال پیش یکی بهم میگفت

"با خودت صادق باش"


/// دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۸ /// 3:42 /// نویسنده: اُمید
Menu
About


سلام من اميدم و اینجا جولانگاه دغدغه ها، خاطره ها، شعرها وخلاصه همه ی نگفته های منه، ازسال های دور تا سال های دورتر..!
اینجا از ماجراهای زندگیم قصه هایی رو حکایت میکنم که شاید خوندنش خالی از لطف نباشه!
Categories
Other