
وارد بیست ودومین بهار زندگیم شدم.. باورم نمیشه 22 سال از عمرم گذشت..
" و ناگهان چه زود دیر می شود..!"َ
موقع سال تحویل داشتم به سال های گذشته ی زندگیم فکر میکردم..
به فرازو نشیب های راهی که طی کردم..به تجربه های تلخ وشیرینم...
وبه همه ی اتفاقاتی که مثل قطعات پازل کنار هم چیده شدن تا مقصد بعدی
منو بسازن و منو برسونن به سال پیش رو..
سالی که متفاوت تر از همیشه شروع شد...
من ورفقا یه دور همی ساده.. دعاهای قشنگ هرکدومشون..آمین گفتن دسته جمعی ..
با زمزمه ی یا مقلب القلوب....
اون لحظه ها داشتم به این فکر میکردم که دیگه چی میتونم از خدا بخوام..
حالا که به لطف خدا همه چی اونجوریه که میخوام..
هرچی فکر کردم دیدم دیگه چیزی نیست که برای خودم بخوام...
یهو یاد اونایی افتادم که هنوز تو برزخ بلاتکلیفی بسر میبرن..
میدونم خیلی سخته..
وسخت تر اینکه هیچکس نمیتونه درکت کنه...
اما خیالت راحت رفیق ما خدا رو داریم...
خدایی که قادره تورو حتی به فراتر از آرزوهات برسونه..
فقط کافیه صداش کنی..باهاش انس بگیری.. بهش دل بدی...
بعد ببین چطور تورو از این پیله ی آهنی در میاره
وبهت قدرت پرواز میده تا اوج بگیری..
آره رفیق صبور باش..و به خدا اعتماد کن،به وقتش نتیجه ی صبرتو میینی..
+ خدایا ممنونم ازت بابت همه چیز..
+ برای همه بهترین هارو از خدا میخوام.. سلامتی وعاقبت بخیری..
+ سال نو مبارک، ایام به کام...